طی چند ماه اخیر، یک فم تریپ ایرانی به نام “Feel Iran” به معنی «ایران را احساس کنید» توسط یکی از اینفلوئنسرهای سفر ایرانی “هدی رستمی” با بیش از 400 هزار دنبالکننده در اینستاگرام برگزار شد که حسابی سر و صدا کرد. در این پروژه، چندین اینفلوئنسر سفر مشهور از کشورهای مختلف دنیا در ایران حاضر شدند تا زیباییها و جاذبههای گردشگری کشور عزیزمان را به جهان معرفی کنند. به همین بهانه، علی معینی فعال سیاس و اجتمعی در یاداشتی اینستاگرامی اینچنین نوشت:
جمعه ۲۱دیماه۹۷ بعد از چندبار تماس تلفنی و ارتباط مجازی، در تهران و در دفترش قرار ملاقات داشتیم که گویا ناهماهنگی در بین همکاراناش باعث شد این قرارمان کنسل شود و بنا بر تجدید دیدار در اصفهان یا تهران شد. قراری که حالا به خاطر حواشی پخش مسابقات جامجهانی و مسائلی دیگر در امتداد آن ، ترافیک بازجوییها، جلسات دادگاه و البته گرفتاریهای شغلی مانع آن شد تا در ۴۹روز مانده تا دستگیری و اجرای حکم زندان بتوانم طرحم را با او جلو ببرم. پس از آزادی هم تا آمدیم به فضا مسلط شویم پاندمی کرونایی نگذاشت گردشگری نیمهجان جان بگیرد.
طرح من با آنچه امروز جبهه موافقان و منتقدانی برای خود درست کرده از اساس متفاوت بود و البته شباهتهایی هم داشت.
“هدی رستمی” را جوانی فعال یافته بودم که هم ایدهپرداز است و هم خلاق. فضای مدیا را به خوبی میشناخت و در بازار مکاره اینفلوئنسرهای زرد توانسته بود با حفظ چهارچوبهای حرفهای بساط آفرینش کاری را مهیا کند. اما عدم تسلطاش بر جامعهشناسی، مردمشناسی و سیاست او را به مسیری برده که امروز سیل منتقدان از موافقاناش پیشی گرفتهاند یا حداقل اینگونه به نظر میآید.
پرداختن به کمپین Feeliran که با مشارکت تعدادی از گردشگران و سفرنگاران مطرح بینالمللی در فضای مجازی و حمایت پلتفرم فلایتو آغاز شده به واقع تکبعدی نیست و نمیتوان یکسر با چوب نقد یا ابریشم حمایت از آن استقبال کرد.
واقع این است که امر سفر و توسعه گردشگری در سبد درآمدی بسیاری از کشورها از مهمترین شاخصهاست. رستهای که توانسته حتی به تنهایی موتور محرکه توسعه بسیاری از کشورها باشد.
نتایج مثبت حضور گردشگران را حتی نمیتوان تنها در بعد اقتصادی بررسی کرد. به قطع و یقین این ارتباط دوطرفه گردشگر-گردشگرپذیر میتواند اثرات فرهنگی و اجتماعی بسیاری بر دو سوی این معادله بگذراند.
در طول تاریخ سفر نیز همینگونه بوده. مسافر از فرهنگ آن دیار تحفهای برده و یادی برجای گذاشته. از گنجینه کلام میزبانهایش حظی برده و وامی از دایره لغاتش داده، از رخدادهای اجتماعی، رفتاری و… مقصد سفرهایش خاطرهای برای بازگوکردن ساخته و شاید خود خاطرهای شده در اذهان آن مردمان برای یک تغییر.
حال گرهزدن این مساله با بسیاری از کموکاستها خطایی است بنیادین که معاش مردمانی از یک خطه را به خطر میاندازد و فرصتهای بیشماری از توسعه، جذب مهاجر، برداشتهای فرهنگی، رشد اجتماعی و سرمایهگذاری اقتصادی را بر باد خواهد داد.
اما این هم خطاست که لوازم امر تبلیغ و برندینگ کشور با واقعیتهایی که مخاطب آن محتوای تولیدشده در واقعیت با آن روبهرو خواهد شد به کل در تضاد باشد.
از سویی در سایهی برخورد دولت با برخی از تبعههای خارجی و از سوی دیگر تخریبهای سازمانیافته برخی رسانههای خارجی در وارونه جلوهدادن شرایط زیست ایران و ایرانی و از دیگر سو تجارب منفی بسیاری از گردشگران خارجی در ایران و بسیار علل دیگر تصویری به غایت منفی از ایران برای گردشگران ترسیم کرده است. نتیجه آنکه ایران شاید آخرین انتخاب برای آنان باشد یا در بهترین حالت سرزمینی برای عبور از کشوری به کشور دیگر که احتمالن بتوان شبی را در یکی-دو شهر آن سپری کرد و گذشت.
کوتاه آنکه در فضایی که به لطف تحدیدهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی عوامل داخلی و خارجی بازار پرپتانسیل گردشگری ایرانِ امروز در شکنندهترین شرایط خودش قرار دارد، باید پذیرفت که بیش و پیش از دولت، مردم و صاحبان مشاغل گردشگری به این رفع بحران نیازمندند. مسالهای که صرفن با حرکتهای تکسویهای چون تبلیغات و توسعه روابطعمومیِ بینالمللی و بالابردن اخبار مثبت از کشور در فضای مجازی و رسانهها و… قابل رفع نیست.
اما به دید من، این مبلغان گردشگری، سفرنویسان و سفرنگاران بهسان سیاحان و جهانگردان طول تاریخ هستند. (یا حداقل در آن جایگاه نشستهاند اگرچه دیگر گونه عمل کنند) آنها که سفر برایشان گذر نبود. شاید رفته بودند که هم نشانی از خود برجای گذارند هم یادی از آنجا بربایند. چه بسیار سفرنامهها از ایرانیان و غیر ایرانیان که در گذر از شهرها اگرچه بسیار، از زیباییها و دیدنیها گفتهاند اما شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و زیست مردمان را هم به قلم آوردهاند. از خوشیها گفتهاند اما راوی درد هم بودهاند.
خب زمانه، زمانهی ابتذال است. همانطور که منِ کمترین، در سکوت خواسته یا ناخواسته بسیاری از آنها که باید بنویسند، قلم به خطا به کار میبرم؛ سیاحان این روزگار هم تنها بر مدار سرگرمیخواهی و سرگرمی جویی مصداق “فسیروا فی الارض” شدهاند.َ
مگر ژانشاردنها از ایران ننوشتند؟ ناصرخسروها سفر را به قلم نیاوردند؟ مگر نه اینکه میتوانند در کنار آنچه میکنند، راوی درد و کمکاستیها هم باشند. از محدودیتها هم بنویسند. رنج را هم تصویر کنند. کدامیک از اینها خیل دوستداران سفر را از سفر بیزار و گریزان میکند؟
مگر تصاویر کثیفیهای لندن و پاریس را ندیدهایم؟ مگر از فقر و کوچهها به کثافت نشستهی شهرهای هند بسیار ندیدهایم؟ مگر برخی محلههای ناامن امریکا، خیل کارتنخوابها و خیابانخوابها را ندیدهایم؟ ولی کدام از ما اگر شرایط سفر را داشته باشیم در انتخاب امریکا، انگلیس، فرانسه یا هند حتی لحظهای درنگ میکنیم؟
اما با تصویری که قرار است این اینفلوئنسرها و بلاگرها از ایران نشان دهند و با بررسی سوابقآنها در نوع سفرهایشان، نشان میدهد مخاطب این صفحات گردشگرانی هستند که تجربه هیجان، لذت و سرگرمی در الویت انتخاب آنهاست.
در این شرایط اساسن ایران با تمامی محدودیتهایی که در حوزههای فرهنگی و اجتماعی گرفتار آن است مقصد مناسبی برای مخاطبین آنها نیست. بنای سفرِ تفریحمحور و لذتمحور بر آزادی، گردشگری شبانه، شرایط باز اجتماعی و فرهنگی است. آزادی پوشش و ارتباط، نوشیدنیهای الکلی، تجربه زندگی شبانه شهرها شالوده سفر سرگرمیمحور است. کلاب، استخر، تورهای بزرگ موسیقی، ساحل دریا، کارناوالها، تفریحات آبی، استفاده از آفتاب و طبیعت کشور مقصد و… مواردی است که اگرچه اصل سفر نیستند ولی نبودشان مانایی گردشگر سرگرمیخواه را در مقصد کوتاه میکند. و اساسن شهر یا کشور گردشگرپذیر را وارد بُعد درآمدزایی نمیکنند حتی شاید هزینهزایی هم داشته باشند.
اعتقاد دارم این تبلیغات به هیچوجه باعث رشد سفر به ایران نخواهد بود. نپذیرفتن این مساله سادهانگاری در امر گردشگری و جذب مسافر است.
تفاوت است میان اینفلوئنسری که برای سفر، اقامت و گزارشنگاریهایش پول میگیرد با گردشگری که در فرصت محدود سفرش باید مقصدی را برگزیند که به حداکثر امکانات و حداقل هزینهها بهترینها را برایش رقم بزند.
نمیتوان ایران را احساس کرد (Feel Iran) اما از شرایط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حتی اقتصادیاش ندانست. از مردماناش نگفت. قصهی اشکها و لبخندهایشان را نخواند. از تاریخشان نشنید و از آرزوهای که برای دیارشان دارند تصویر نساخت.
گردشگری سرگرمیخواه یا لذتجو که من آنرا گردشگری کور میخوانم بنا ندارد ببیند، قرار است بگذرد و از رهگذار نسیمی بر گیسوانش لذت ببرد. قدم نمیزند، عبور میکند. نگاه نمیکند، پرسه میزند. پرسهای که “حسن قاضیمرادی” در اثر ارزشمندش “کار و فراغتِ ایرانیان” آنرا اینگونه توصیف میکند: “سرگرمیخواهی تداوم پرسهزدن است؛ پرسهزدن در حاشیهی زندگی تا هیچ واقعیت زندگی، همچون یک مسالهی بغرنج، جدی گرفته نشود و قابل تأمل نگردد. مساله پرسهزدن، “چیستی” و “چرایی” نیست؛ “چگونگی” است. بیمقصدی و فقدان غایتمندیِ پرسهزدن از همینجاست. پرسهزدن بیاعتنایی به راه و انفعال در برابر آن است حتی در لحظه پیمودناش.